دو جهان بی توام نمی‌باید، نه یکی بس دو ام نمی‌باید

دو جهان بی‌توام نمی‌باید نَه یکی بس دوام نمی‌باید

هرچه خواهم ز تو تو بِهْ زانی از توام جز توام نمی‌باید

قبله‌ام چون جمالِ روی تو بس رویی از هر سوام نمی‌باید

جانِ من چون بشنید قولِ الست این تنِ بدخوام نمی‌باید

بِسمِ از هر دو کونِ قولِ قدیم اجتهادی نوام نمی‌باید

گرچه مویی شدم ز شوقِ رخت قوّتِ بازوام نمی‌باید

ضعفِ من چون ز اشتیاقِ تو خاست ذرّه‌ای نیروام نمی‌باید

چون چنین در رهِ توام عاجز هیچ بیرون شُوام نمی‌باید

گرچه دردم گذشت از اندازه زحمتِ داروام نمی‌باید

صد گِرِه هست از تو بر کارم گرهِ ابروام نمی‌باید

پیچ پیچی برون بر از کارم که دلِ صد توام نمی‌باید

ور نخواهی گشاد در برِ من هیچ هم زانوام نمی‌باید

چون به تو راه نیست محوم کن که بد و نیکوام نمی‌باید

شیر مردی اگر به من نرسید سگِ در پهلوام نمی‌باید

نفْسِ جادوم کوه کرد بسی توبهٔ جادوام نمی‌باید

ای فرید از بهانه دست بدار ترکی هندوام نمی‌باید

دیدگاهتان را بنویسید