-
دو جهان بی توام نمیباید، نه یکی بس دو ام نمیباید
دو جهان بیتوام نمیباید نَه یکی بس دوام نمیباید
هرچه خواهم ز تو تو بِهْ زانی از توام جز توام نمیباید
قبلهام چون جمالِ روی تو بس رویی از هر سوام نمیباید
جانِ من[…]
-
ای لب تو نگین خاتم عشق، روی تو آفتاب عالم عشق
ای لبِ تو نگینِ خاتمِ عشق روی تو آفتابِ عالمِ عشق
تو ز عشّاق فارغ و شب و روز کارِ عشّاق بی تو ماتم عشق
نتوان خورد بی تو آبی خوش که حرام است بی تو جز غم عشق
ما ترکِ مقامات و کرامات گرفتیم در دیرِ مغان راهِ خرابات گرفتیم
پی بر پیِ رندانِ خرابات نهادیم ترکِ سخنِ عادت و طامات گرفتیم
آن وقت که خود را همه سالوس نمودیم اکنون کمِ سالوس و مراعات گرفتیم
چو در غمِ تو جز جان چیزی دگرم نبْوَد پیشِ تو کشم کز تو غمخوارترم نبود
پروانۀ تو گشتم تا بر تو سرافشانم خود چون رخِ تو بینم پروای سرم نبود
پیشِ نظرم عالم چون روزِ قیامت باد آن روز[…]
-
ای گرفته حسن تو هر دو جهان، در جمالت خیره چشم عقل و جان
ای گرفته حسنِ تو هر دو جهان در جمالت خیره چشمِ عقل و جان
جانِ تن جان است و جانِ جان تویی در جهان جانی و در جانی جهان
های و هوی عاشقانت هر سحر مینگنجد در زمین و آسمان
[…] -
شبی کز زلف تو عالم چو شب بود، سر مویی نه طالب نه طلب بود
شبی کز زلفِ تو عالم چو شب بود سرِ مویی نه طالب نه طلب بود
جهانی بود در عینِ عدم غرقْ نه اسمِ حزن و نه اسمِ طرب بود
چنان در هیچ پنهان بود عالم که نه زین نام و[…]
-
ای به وصفت گمشده هر جان که هست، جان تنها نه خرد چندان که هست
ای به وصفت گمشده هر جان که هست جانِ تنها نه خُرد چندان که هست
وی کمالِ آفتابِ رویِ تو تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست
گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت نیست عیبِ چشمهٔ حیوان که هست
شمع آمد و گفت این تنِ لاغر همه سوخت رفتم که مرا ز پای تا سر همه سوخت
خشکم همه از دست شد و تر همه سوخت اشکی دو سه نم بماند و دیگر همه سوخت
-
از می عشق تو مست افتادهام، بر درت چون خاک پست افتادهام
از مِیِ عشقِ تو مست افتادهام بر درت چون خاکِ پست افتادهام
مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتادهام
در خراباتِ خراب عاشقی عاشق و دُردی پرست افتادهام
توبۀ من چون[…]
-
دردی است درین دلم نهانی کان درد مرا دوا تو دانی
دردی است در این دلم نهانی کان دردِ مرا دوا تو دانی
تو مرهمِ دردِ بیدلانی دانم که مرا چنین نمانی
من بندهٔ بی کسِ ضعیفم تو یارِ کسانِ بی کسانی
گر مورچهای[…]