کافریست از عشق دل برداشتن اقتدا در دین به کافر داشتن
در ملا تحقیق کردن آشکار در خلا دینِ مزوّر داشتن
از برون گفتن که شیطان گمره است وز درونش پیر و رهبر داشتن
چون در آید تیربارانِ بلا در هزیمت دامنِ تر داشتن
کارِ مردان چیست بیکار آمدن پس به هر دم کارِ دیگر داشتن
خاکِ ره بر خود نمایان ریختن خویشتن را خاکِ این در داشتن
غرقهٔ این بحر گشتن نا امید وانگهی امّیدِ گوهر داشتن
دست بر سر پای در گِل آمدن خشتْ بالین خاکْ بستر داشتن
دامِ تن در راهِ معنی سوختن مرغِ جان بی بال و بی پر داشتن
هر سری کان از تو سر بر میزند از برای تیغ و خنجر داشتن
چون فلک خورشید را بر سر کشید کِی تواند پای بر سر داشتن
پای بر سر نِهْ که اینجا کافریست سر برای تاج و افسر داشتن
همچو عطّار این سگِ درّنده را زهر دادن یا مسخّر داشتن