غدرالعشق فزلت قدمی، مزج‌الفرقة دمعی بدمی

غدرالعشق فزلت قدمی، مزج الفرقة دمعی بدمی

و حنی‌القلب بما اورثنی، ندما فی ندم فی ندم

کرة الحجب وجودی و نآی، اسفا لیت وجودی عدمی

و سقی الصب و قد اسکرنی، شرب القلب و ماذاق فمی

ای صنم لطف ترا می‌دانم، نیَم ای دوست بدان حد عجمی

ز لطیفیِّ تو،گر شکرِ ترا به دل اندیشم ترسم برمی

من که باشم که تو بر تخت جمالْ حسرتِ شاه و سپاه و حشمی

منه انگشت تو بر حرفِ کژم، من اگر حرفِ کژم تو قلمی

سبق‌الجود وجودی قدما، منک یا انت ولی‌النعم

به حقِّ جودِ وجودت که مبر ز من بی‌دل و هذا قسمی

لا تبح قتلی بالصید وصل، و اجرنی انا صید الحرم

دیدگاهتان را بنویسید