این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده سرمست و نعلین در بغل در خانهٔ ما آمده
خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده صد عقل و جان اندر پِیَش بی دست و بی پا آمده
آمد به مکر آن لعلِ لبْ کفچه به کف آتشطلب تا خود که را سوزد عجب آن یار تنها آمده
ای معدنِ آتش بیا آتش چه میجویی ز ما والله که مکر است و دغا ای ناگه این جا آمده
روپوش چون پوشد تو را ای روی تو شمس الضّحی ای کنج و خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده
ای یوسف از بالای چَه بر آبِ چَه زد عکسِ تو آن آبِ چَه از عشقِ تو جوشیده بالا آمده
شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی چون هدهدِ پیغامبری از پیشِ عنقا آمده
ای آبِ حیوان در جگر هر جُورِ تو صد من شکر هر لحظهای شکلی دگر از ربِّ اعلا آمده
ای دلنواز و دلبری کاندر نگنجی در بری، ای چَشمِ ما از گوهرت افزون ز دریا آمده
چرخ و زمین آیینهای وز عکسِ ماهِ روی تو آن آیْنه زنده شده و اندر تماشا آمده
خاموش کن خاموش کن از راهِ دیگر جوش کن، ای دودِ آتشهای تو سودای سرها آمده