در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما، محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما

در صفای باده بنْما ساقیا تو رنگِ ما، محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگِ ما

بادِ باده برگمار از لطفِ خود تا برپرد در هوا ما را که تا خفّت پذیرد سنگِ ما

بر کُمِیتِ مِی تو جان را کن سوارِ راهِ عشق تا چو یک گامی بوَد بر ما دو صد فرسنگِ ما

وارهان این جانِ ما را تو به رطلی مِی از آنکْ خون چکید از بینی و چشمِ دلِ آونگِ ما

ساقیا تو تیزتر رُو این نمی‌بینی که بس می‌دود اندر عقب اندیشه‌های لنگِ ما

در طرب اندیشه‌ها خرسنگ باشد جان گداز از میانِ راه برگیرید این خرسنگِ ما

در نوای عشقِ شمس الدّینِ تبریزی بزن مطربِ تبریز در پردۀ عشّاقی چنگِ ما

دیدگاهتان را بنویسید