چه روز باشد کاین جسم و رسم بنوردیم، میان مجلس جان حلقه حلقه می گردیم

چه روز باشد کاین جسم و رسم بنْوردیم، میانِ مجلسِ جان حلقه حلقه می گردیم

همی‌ خوریم مِیِ جان به حضرتِ سلطان، چنانک بی‌ لب و ساغر نخست می خوردیم

خراب و مست به ساقیِّ جان همی‌ گوییم بر آر دست که ما دست‌ها برآوردیم

بیار نُقل که ما نَقل کرده‌ایم این سو، بیار بادۀ احمر که زار و رُخْ زردیم

بکن سلام که تسلیمِ ابتلای توییم، بپرس گرم که افسردۀ دَمِ سردیم

جوابمان دهد آن ساقیم که نوش خورید که ما به نورفشانی چو مه جوامردیم

تو مُلکِ کَدکَن وَهَب لی بگو سلیمان وار، که ما به منعِ عطا مور را نیازردیم

ز هجر و فرقتْ ما درد و غم بسی دیدیم درآی در برِ ما ما دوای هر دردیم

دل آر خسته به خارِ جفا و گل بِستان، چه تحفه آری ماورد را که ما وردیم

اگر ز مونس و جفتان خود جدا ماندی بیا که در کرَم و حسنِ لطف ما فردیم

اگر تو کار نکردیّ و مفلسی از خِیر بیا که کارِ چو تو صد هزار ما کردیم

بیار اشکِ چو مشتاق و گَرد را بنْشان که روی ماه نبینیم تا در این گردیم

خمش گزاف مینداز مهره اندر طاس، به ما گذار که ما اوستاد این نردیم

دیدگاهتان را بنویسید