هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس، زان سان گرو بی سر و سامان که مپرس

هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس، زان سان گرو بی سر و سامان که مپرس
ای مرغِ خیال، سوی او کن گذری، وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس

دیدگاهتان را بنویسید