نکو بنگر به روی من نه آنم من که هر باری، ببین دریای شیرینی ببین موج گهر باری

نکو بنْگر به روی من نَه آنم من که هر باری، ببین دریای شیرینی ببین موجِ گهر باری

که بگریزد ز دستِ حق که پرهیزد ز شستِ حق، قیامت کو که تا بیند به نقدْ این شور و شر باری

یکی دستش چو قبض آمد یکی دستش چو بسط آمد، نداری زین دو بیرون شو گهِ باش و سفر باری

چو عیسیٖ گر شکر خندی شکرخنده ببین از وی، چو موسیٖ گر کمر بندی بر آن کوهِ کمر باری

شدی دربانِ هر دونی به زیر بامِ گردونی، به کوی یارِ ما دررو که بینی بام و در باری

به شاخِ گل همی‌گفتم چه می‌رقصی در این گلخن، درآ در باغِ جان بنْگر شکوفه و شاخِ تر باری

عطارد را همی‌گفتم به فضل و فن شدی غرّه، قلم بشکن بیا بشْنو پیامِ نیشکر باری

به گوشِ زُهره می‌گفتم که گوشت گرم شد از مِی، سر اندر بزمِ سلطان کن ببین سودای سر باری

چو سوسن صد زبان داری زبان درکش از این زاری، ز غنچۀْ بسته لب بشْنو ز خاموشان خبر باری

دیدگاهتان را بنویسید