می پرد این مرغِ دیگر در جنانِ عاشقان، سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان

می پرد این مرغِ دیگر در جنانِ عاشقان، سوی عنقا می کشاند استخوانِ عاشقان
ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا، تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان
اشترانِ سربریده پای بالا می نهند، اشترِ با سر مجو در کاروان عاشقان
آن جنازه برپریدی گر نگفتی غیرتش، بی نشان رُو بی‌نشان رُو بی‌نشان عاشقان
چون به گورستان درآید استخوانِ عاشقی، صد نواله پیچد از وی میرِ خوان عاشقان
ذرّه ذرّه دف زدی و کف زدی در عُرسِ او، گر روا بودی شدن پیدا نهان عاشقان
چون تنِ عاشق درآید همچو گنجی در زمین، صد دریچه برگشاید آسمان عاشقان
در کفن پیچیده بینید ای عزیزان کوهِ قاف، چَشم‌بند است این عجب یا امتحان عاشقان
خرمنِ گل بود و شد از مرگْ شاخِ زعفران، صد گلستان بیش ارزد زعفران عاشقان
ای رسولِ غیرتِ مردان دهانم را مگیر، تا دو سه نکته بگویم از زبان عاشقان

دیدگاهتان را بنویسید