می بسازد جان و دل را بس عجایب کانْ صیام، گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراج است بر چرخِ حیات، دانکِ اسبِ تازی تو هست در میدان صیام
هیچ طاعت در جهان آن روشنی ندهد تو را، چونکِ بهرِ دیدهٔ دل کوریِ ابدان صیام
چونکِ هست این صوم نقصانِ حیاتِ هر ستور، خاص شد بهرِ کمالِ معنی انسان صیام
چون حیاتِ عاشقان از مطبخِ تن تیره بود، پس مهیّا کرد بهرِ مطبخِ ایشان صیام
چیست آن اندر جهان مهلکتر و خونریزتر، بر دل و جان و جا خونخوارهٔ شیطان صیام
خدمتِ خاصِ نهانی تیزنفع و زودسود، چیست پیشِ حضرتِ درگاهِ این سلطان صیام
ماهی بیچاره را آب آنچنان تازه نکرد، آنچِ کرد اندر دل و جانهای مشتاقان صیام
در تنِ مردِ مجاهد در رهِ مقصودِ دل هست بهتر از حیاتِ صد هزاران جان صیام
گر چه ایمان هست مبنی بر بنای پنج رکن، لیک والله هست از آنها اعظم الارکان صیام
لیک در هر پنج پنهان کرده قدرِ صوم را، چون شبِ قدرِ مبارک هست خود پنهان صیام
سنگِ بیقیمت که صد خروار از او کس ننگرد، لعل گرداند چو خورشیدش درونِ کان صیام
شیر چون باشی که تو از روبهی لرزان شوی، چیره گرداند تو را بر بیشهٔ شیران صیام
بس شکمخاری کند آن کو شکمخواری کند، نیست اندر طالعِ جمعِ شکمخواران صیام
خاتمِ ملکِ سلیمان است یا تاجی که بخت می نهد بر تارکِ سرهای مختاران صیام
خندهٔ صایم بِهْ است از حالِ مفطر در سجود، زانکِ می بنْشاندت بر خوانِ الرّحمان صیام
در خورش آن بامِ تون از تو به آلایش بوَد، همچو حمّامت بشوید از همه خذلان صیام
شهوتِ خوردن ستارهْٔ نحس دان تاریک دل، نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام
هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پرنورِ علم، تن چو حیوان است مگذار از پیِ حیوان صیام
شهوتِ تن را تو همچون نیشکر درهم شکن، تا درونِ جان ببینی شکّرِ ارزان صیام
قطرهای تو سوی بحری کِی توانی آمدن، سوی بحرت آوَرَد چون سیل و چون باران صیام
پای خود را از شَرَف مانندِ سرْ گردان به صوم، زانکِ هست آرامگاهِ مردِ سرگردان صیام
خویشتن را بر زمین زن در گهِ غوغای نفس، دست و پایی زن که بفروشم چنین ارزان صیام
گر چه نفست رُستمی باشد مسلّط بر دلت، لرز بر وی افکند چون بر گِلِ لرزان صیام
ظلمتی کز اندرونش آبِ حیوان می زهد، هست آن ظلمت به نزدِ عقلِ هشیاران صیام
گر تو خواهی نورِ قرآن در درونِ جانِ خویش، هست سرّ نورِ پاکِ جملهٔ قرآن صیام
بر سرِ خوانهای روحانی که پاکان شِستهاند، مر تو را همکاسه گردانَد بدان پاکان صیام
روزه چون روزت کند روشندل و صافیروان، روزِ عیدِ وصلِ شه را ساخته قربان صیام
در صیام ار پا نهی شادیکنان نِهْ با گشاد، چون حرام است و نشاید پیشِ غمناکان صیام
زود باشد کز گریبانِ بقا سر برزند، هر که در سر افکنَد مانندهٔ دامان صیام