من اشترِ مستِ شهریارم، آن خایم کز گلو برآرم
چون گلبنِ روی اوست خویَم اشکوفهٔ من بوَد نثارم
چون بحر اگر ترُش کنم رو، پرگوهر و دُر بوَد کنارم
گر یار وصالِ ما نجوید، با عشق وصال یارِ غارم
خواری که به پیشِ خلق عار است، آن عار شدهست افتخارم
بادِ منطق برون کن از لنج، کز بادِ نطُق در این غبارم