مستم از باده‌های پنهانی، وز دف و چنگ و نای پنهانی

مستم از باده‌های پنهانی، وز دف و چنگ و نای پنهانی
مر چنین دلربای پنهان را واجب آمد وفای پنهانی
می‌زند سال‌ها در این مستی روحِ من ‌های های پنهانی
گفتم ای دل کجایی آخِر تو، گفت در برج‌های پنهانی
بر چپم آفتاب و مَه بر راست، آن مهِ خوش‌لقای پنهانی
مشتری درفروخت آن مه را، دادمش من بهای پنهانی
ظلمتم کِی بقا کند که بر او تابد از کبریای پنهانی
آتشم چون بمُرد دودم چیست، آیتی از بلای پنهانی
زآن بلا جان‌های ما مرهاد، تا برَد تحفه‌های پنهانی
شمس تبریز شوربایی بپخت، صوفیان، الصلای پنهانی

دیدگاهتان را بنویسید