ریخت خونم را و بُرد از پیش آن بیداد کیش، خونِ چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش
هست بیش از طاقتِ من بارِ اندوهِ فراق بیش ازین طاقت ندارم گفتهام سد بار بیش
ناوَکَت گفتم ز دل بگذشت رنجیدی به جان، جانِ من گفتم خطایی مگذران از لطفِ خویش
از کدامین دردِ خود نالم که از دستِ غمت سینهام چون دل فکار است و درون چون سینه ریش
نوشِ عشرت نیست وحشی در جهان بی نیشِ غم آرزوی نوش اگر داری منال از زخمِ نیش