روزم به عیادتِ شب آمد، جانم به زیارتِ لب آمد
از بس که شنید یا ربم چرخ از یا ربِ من به یا رب آمد
یار آمد و جامِ باده بر کفْ زان مِی که خلافِ مذهب آمد
هر بار ز جرعه مست بودم، این بار قدح لبالب آمد
عالم به خمارِ اوست معجب پس وی چه عجب که معجب آمد
بر هر فلکی که ماهِ او تافتْ خورشید کمینه کوکب آمد
گویی مه نو سواره دیدش کز عشقْ چو نعلِ مرکب آمد
این بس نبود شرف جهان را کو روح و جهان چو قالب آمد
شاد آن دلِ روشنی که بیند دل را که چه سان مقرّب آمد
از پرتو دل جهانِ پرگُلْ زیبا و خوش و مودّب آمد
هر میوه به وقت خویش سر کرد هر فصل چه سان مرتّب آمد
بس کن که به پیش ناطقِ کل گویای خمش مهذّب آمد
بس کن که عروس جان ز جلوه با نامحرم معذّب آمد
من بس نکنم که بیدلان را این کلبِشِکر مجرّب آمد
من بس نکنم به کوریِ آنکْ اندر رهِ دین مذبذب آمد
خامش که به گفت حاجتی نیست چون جذب فرغت فانصب آمد
خود گفتنِ بنده جذبِ حق است کز بنده به بنده اقرب آمد