در چاه فتاد دل برآرش، بیچاره و منتظر مدارش

در چاهْ فتاد دلْ برآرش، بیچاره و منتظر مدارش

ور وعده دهیش تا به فردا امروز بسوزد این شرارش

بخْشای برین اسیرِ هجران بر جانِ ضعیفِ بی قرارش

هرچند که ظالم است و مجرمْ مظلوم و شکسته دل شمارش

گشته‌ست چو لاله غرقهٔ خون، گشته‌ست چو زعفران عذارش

خواهد که به پیشِ تو بمیرد، این است همیشه کسب و کارش

یاری دگری کجا پسندد آن را که خدا بُدَست یارش

آن را که بخوانده‌ای تو روزی مسْپار به دستِ روزگارش

هرچند به زیرِ کوهِ غم مانْد اندیشهٔ توست یارِ غارش

امسال چو ماه می‌گدازد می‌آید یادِ وصلِ پارش

راهی بگْشا در این بیابان، ماهی بنْما در این غبارش

گر شرح کنم تمامِ پیغام می‌مانم از شراب و از جام

دیدگاهتان را بنویسید