-
در چاه فتاد دل برآرش، بیچاره و منتظر مدارش
در چاهْ فتاد دلْ برآرش، بیچاره و منتظر مدارش
ور وعده دهیش تا به فردا امروز بسوزد این شرارش
بخْشای برین اسیرِ هجران بر جانِ ضعیفِ بی قرارش
هرچند که ظالم است و مجرمْ[…]
-
الا ای شاه یغمایی شدم پرشور و شیدایی، مرا یکتاییی فرما دوتا گشتم ز یکتایی
الا ای شاهِ یغمایی شدم پرشور و شیدایی مرا یکتاییای فرما دوتا گشتم ز یکتایی
دو تایم پیشِ هر احول بکن این مشکلِ من حل تویی آخر تویی اول تویی دریای بینایی
زهی دریا زهی گوهر زهی سرّ و زهی[…]
-
ای جان مرا از غم و اندیشه خریده، جان را بستم در گل و گلزار کشیده
ای جانِ مرا از غم و اندیشه خریده، جان را به ستم در گل و گلزارْ کشیده
دیده که جهان از نظرش دور فتادهست نادیده بیاورده دگرباره بدیده
جان را سبکی داده و بُبریده ز اشغال تا دررسد اندر هوسِ[…]
-
تا ساقی ما تویی به یاری، کفر است و حرام هوشیاری
تا ساقیِ ما تویی به یاری کفر است و حرامْ هوشیاری
ای عقل اگرچه بس عزیزی در مست نظر مکن به خواری
گر آن داری نکو نظر کن کان کو دارد تو آن نداری*
[…] -
ای فتنهٔ انگیخته، صد جان به هم آمیخته، ای خون ترکان ریخته، با لولیان بگریخته
ای فتنهٔ انگیخته صد جان به هم آمیخته ای خونِ تُرکان ریخته با لولیان بگْریخته
در سایهٔ آن لطفِ تو آخر گشایم قلفِ تو در سر نشسته الْفِ تو زان طرّهٔ آویخته
از چشم بردی خوابها زین غرقهٔ گردابها زان[…]
-
دیگران رفتند خانه خویش باز، ما بماندیم و تو و عشق دراز
دیگران رفتند خانهٔ خویش باز، ما بماندیم و تو و عشقِ دراز
هرکه حیرانِ تو باشد دارد او روزه در روزه نِماز اندر نِماز
رازْ او گوید که دارد عقل و هوش، چون فنا گردد فنا را نیست راز
یک مسئله میپرسمت ای روشنی در روشنی، آن چه فسون در می دمی غم را چو شادی میکنی
خود در فسون شیرینلبی مانند داود نبی آهن چو مومی میشود بر میکَنیش از آهنی
نی، بلکِ شاهِ مطلقی به گلبرگِ مَلَک[…]