جان و جهان میروی جان و جهان میبری، کانِ شکر میکشی با شکران میخوری
ای رخِ تو چون قمر تک مرو آهستهتر تا نخلد شاخِ گل سینۀ نیلوفری
چهرۀ چون آفتاب میبری از ما شتاب، بوی کن آخِر کباب زین جگرِ آذری
یک نظری گر وفاست هم صدقات شماست گر برسانی رواست شکرِ چنین تونگری*
تا جگرِ خونِ ما تا دلِ مجنونِ ما تا غمِ افزون ما کسب کند بهتری
شکر که ما سوختیم سوختن آموختیم وز جگر افروختیم شیوۀ سامندری
فاسدِ سودای تو مستِ تماشای تو بوسد بر پای تو از طربِ بی سری
عشقِ من ای خوبرو رونقِ خوبان به تو گاه شوی بتشکن گاه کنی آزری
مستی از آن دید و داد شادی از آن بختِ شاد چَشمِ بدت دور باد تا که کنی لمتری
جانبِ دل رُو به جان تا که ببینی عیان حلقۀ جوقِ مَلَک صورتِ نقشِ پری
از ملک و از پری چون قَدَری بگذری محو شود در صفاتْ صورت و صورتگری