جانِ من است او هِی مزنیدش، آنِ من است او هی مبریدش

جانِ من است او هِی مزنیدش، آنِ من است او هی مبریدش
آبِ من است او نانِ من است او، مثل ندارد باغِ امیدش
باغ و جنانش آبِ روانش، سرخی سیبش سبزی بیدش
متّصل است او، معتدل است او، شمعِ دل است او، پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سرِ سودا سر کشد این جا سر ببریدش
هر که ز صهبا آرَد صفرا کاسهٔ سکبا پیش نهیدش
عام بیاید خاص کنیدش، خام بیاید هم بپزیدش
نک شهِ هادی زان سوی وادی جانبِ شادی داد نویدش
داد زکاتی آبِ حیاتی شاخِ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامُش کرد او، زحمت بُرد او تا طلبیدش

دیدگاهتان را بنویسید