تو را در دلبری دستی تمامست، مرا در بی دلی درد و سقامست

تو را در دلبری دستی تمام است مرا در بی دلی درد و سقام است

بجز با روی خوبت عشقبازی حرام است و حرام است و حرام است

همه فانیّ و خوانِ وحدتِ تو مدام است و مدام است و مدام است

چو چشمِ خود بمالم خود جزِ تو کدام است و کدام است و کدام است

جهان بر روی تو از بهرِ روپوشْ لثام است و لثام است و لثام است

به هر دم از زبانِ عشق بر ما سلام است و سلام است و سلام است

ز هر ذرّه به گفتِ بی زبانی پیام است و پیام است و پیام است

غم و شادیِّ ما در پیشِ تختت غلام است و غلام است و غلام است

اگر چه اشترِ غم هست گرگینْ امام است و امام است و امام است

پسِ آن اشترِ شادیِّ پر شیر ختام است و ختام است و ختام است

تو را در بینی این هر دو اشتر زمام است و زمام است و زمام است

نه آن شیری که آخر طفلِ جان را فَطام است و فطام است و فطام است

از آن شیری که جوی خلد از وی نظام است و نظام است و نظام است

خمش کردم که غیرت بر دهانم لگام است و لگام است و لگام است

دیدگاهتان را بنویسید