بوی مشکی در جهان افکندهای مشک را در لامکان افکندهای
صد هزاران غلغله زین بوی مشک در زمین و آسمان افکندهای
از شعاعِ نور و نارِ خویشتن آتشی در عقل و جان افکندهای
از کمالِ لعلِ جانافزای خویش شورشی در بحر و کان افکندهای
تو نهادی قاعدۀْ عاشقکشی، در دلِ عاشقکشان افکندهای
صد هزاران روحِ رومی روی را در میانِ زنگیان افکندهای
با یقینِ پاکشان بسْرشتهای چونشان اندر گمان افکندهای
چون به دستِ خویششان کردی خمیر چونشان در قیدِ نان افکندهای
هم شکار و هم شکاری گیر را زیرِ این دامِ گران افکندهای
پردلان را همچو دل بشکستهای بی دلان را در فغان افکندهای
جانِ سلطانزادگان را بندهوار پیشِ عقلِ پاسبان افکندهای