به وقتِ خواب بگیری مرا که هین برگو، چو اشتهای سماعت بوَد بگَه‌ْتر گو

به وقتِ خواب بگیری مرا که هین برگو، چو اشتهای سماعت بوَد بگَه‌ْتر گو
چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم تو گوشِ من بگشایی که قصّه از سر گو
چو روی روز نهان شد به زیرِ طرّهٔ شب، بگیریَم که از آن طرّهٔ معنبر گو
فتاده آتشِ خواب اندر این نیستان‌ها، تو آمده که حدیثِ لبِ چو شکّر گو
و آنگهی به یکی بار کِی شوی قانع، غزل تمام کنم گوییَم مکرّر گو
بیا بگو چه کنی گر ز خوابناکیِ خویش به تو بگوید لالا برو به عنبر گو
از آنچِ خورده‌ای و در نشاط آمده‌ای مرا از آن بخوران و حدیثِ درخور گو
ز من چو می‌طلبی مطربیِّ مستانه، تو نیز با منِ بی‌دل ز جام و ساغر گو
من این به طیبت گفتم وگر نه خاکِ توام، مرا مبارک و قیماز خوان و سنجر گو

دیدگاهتان را بنویسید