ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم، ای مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم

ای نفسِ کل صورت مکن وی عقلِ کل بشکن قلم، ای مردِ طالب کم طلب بر آبِ جو نقشِ قدم

ای عاشقِ صافی روان رُو صاف چون آبِ روان کاین آبِ صافی بی گِرِه جان می‌فزاید دم به دم

از بادْ آبِ بی گِرِه گر ساعتی پوشد زره بر آبِ جو تهمت منِه کو را نه ترس است و نه غم

در نقشِ بی نقشی ببین هر نقش را صد رنگ و بو، در برگِ بی برگی نگر هر شاخ را باغِ ارم

زان صورتِ صورت‌گُسِل کو منبعِ جان است و دلْ تن ریخته از شرمِ او بگْریخته جان در حرم

از باده و از بادِ او بس بنده و آزادِ او چون کان فرو بُرده نَفَس چون کُه برآوَرده شکم

از بحر گویم یا ز دُر یا از نِفاذِ حکمِ مُر نی از مقالت هم ببُر می‌تاز تا پای عَلَم

چپ راست دان این راه را در چاه دان این جاه را چون سوی موجِ خون رَوی در خون بوَد خوانِ کرم

در آتشْ آبی تعبیه در آبْ آتش تعبیه، در آتشش جان در طرب در آبِ او دل در ندم

یا من ولی انعامنا ثبت لنا اقدامنا ای بی‌تو راحت‌ها عنا ای بی تو صحّت‌ها سقم

دیدگاهتان را بنویسید