ای مونس و غمگسارِ عاشق، وی چشم و چراغ و یار عاشق
ای داروی فربهی و صحّت، از بهرِ تنِ نزار عاشق
ای رحمت و پادشاهی تو برْبوده دل و قرار عاشق
ای کرده خیال را رسولی در واسطه یادگار عاشق
آن را که به خویش بار ندْهی کِی بیند کار و بار عاشق
از جذب و کشیدن تو باشد آن نالهٔ زار زار عاشق
تعلیم و اشارت تو باشد آن حیله گریّ و کار عاشق
از راه نمودن تو باشد آن رفتنِ راهوار عاشق
ای بندِ تو دلگشای عاشق، وی پندِ تو گوشوار عاشق
دیر است که خوابِ شب نمانده است در دیدهٔ شرمسار عاشق
دیر است که اشتها برفتهاست از معدهٔ لقمه خوار عاشق
دیر است که زعفران برستهاست از چهرهٔ لاله زار عاشق
دیر است کز آبهای دیده دریا کردی کنار عاشق
زینها چه زیانْش چون تو باشی چاره گر و غمگسار عاشق
صد گنج فروشیَش به دانگی، وان دانگ کنی نثار عاشق
ای لافِ ابیت عند ربّی آرایش و افتخار عاشق
لو لاک لما خلقت الافلاک، نُه چرخ به اختیار عاشق
بس کن که عنایتش بسنده است، برهان و سخن گزار عاشق