آن بِهْ که مرا تمکین نکنی، تا همچو خودم گرگین نکنی
بر روی منِهْ تو دستِ مرا، تا مستِ مرا غمگین نکنی
تو رنگرزی، تو نیلپزی، هان کـآیْنه را زنگین نکنی
ای خواجه بهلْ فِتراکِ مرا، تا خنگِ مرا بیزین نکنی
از دورتَرَک زانو بزنی، زانوی مرا بالین نکنی
تو هرچه کنی داعی تو ام، هرچند که تو آمین نکنی
دل را برَوَم مُلکِ تو کنم تا تو دلِ خود پرکین نکنی
رخساره کنم وقفِ قدمت، تا تو رخِ خود پرچین نکنی
خاموش کنم، طبلک نزنم، تا از دل و جان تحسین نکنی