-
شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار وقت غم بگذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار وقتِ غم بُگْذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
شیوه ی دین داری و عقل است یاران را قرین می کشیّ و عشق بازیّ و جنونْ ما را شعار
عاشقان[…]
-
بخش ۶۴ – فرستادن رام لچمن را برای آوردن سگریو، چو شاهنشاه چین از غایت کین ز هر سو آخته شمشیر زرین
چو شاهنشاه چین از غایتِ کین ز هر سو آخته شمشیر زرّین
به عزمِ رزم شاهِ زنگیِ شب فشانْد از زهر خندی آتش از لب
در آن میدان مظفّر گشت و منصور به چرخْ افراخت بختش بیرقِ نور
خیالِ دوست که در خواب میکند بازی درونِ دیدهٔ پُر آب میکند بازی
در آفتابِ سرِ زلفِ عنبر افشانش چو هندویی ز سرِ تاب میکند بازی
ز طوطیِ خطِ او چون نبات بُگْدازم از آنکه با شکرِ ناب میکند بازی
[…] -
در دبستان دوش از غم و شیون خویش میگشتم و میگریستم بر تن خویش
در دبستان دوش از غم و شیونِ خویش میگشتم و میگریستم بر تنِ خویش
آمد گلِ سرخ و چاک زد دامنِ خویش و آلود اشکم همه پیراهن خویش
فال[…]
-
جان هوادار تو شد فاش مکن اسرارش دل به سودای تو افتاد گرامی دارش
جان هوادار تو شد فاش مکن اسرارش دل به سودای تو افتاد گرامی دارش
عشق یاغی شد و با ما سرِ غارت دارد وصل را گو که عنایت کن و وامگذارش
مبتدی را به کرَم جرعه تصدّق فرما منتهی را[…]
-
من از عهد جوانی تا شدم پیر نکردم در جفای دوست تقصیر
من از عهدِ جوانی تا شدم پیر نکردم در جفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید، کنم با کوکبِ بختم چه تدبیر
فال خورده در شخص[…]
-
به طرّه طیرۀ مشکی به چهره غیرت ماه کهای چهای چه کسی لا اله الا الله
به طُرّه طیرۀ مشکی به چهره غیرتِ ماهْ کهای چهای چه کسی لا اله الا الله
تو نورِ چشمِ منی زآن سبب که در شب و روز ندیده دیدهٔ من بی رُخَت سفید و سیاه
بر آنکه در نظر عاشقان[…]
-
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلبِ روزیِ ننْهاده کنی
آخر الامر گِلِ کوزه گران خواهی شد حالیا فکرِ سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس[…]
-
یکره ز وصل خویش مرا بهرهمند کن اغیار را بر آتش غیرت سپند کن
یک ره ز وصلِ خویش مرا بهرهمند کن اغیار را بر آتشِ غیرت سپند کن
ای میوۀ امید فرود آیْ خود ز شاخ یا آنکه دستِ کوتَهِْ ما را بلند کن
ز اغیارْ دردِ خویش سِتان و به من سپار[…]