با تو حیات و زندگی بی تو فنا و مردنا، زانک تو آفتابی و بی تو بوَد فسردنا
خلق بر این بساطها بر کفِ تو چو مهرهای، هم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنا
گفت دمم چه میدهی دم به تو من سپردهام، من ز تو بیخبر نیَم در دمِ دم سپردنا
پیش به سجده میشدم پشت خمیده چون شتر، خنده زنان گشاد لب گفت دراز گردنا
بین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردنا، گردن دراز کردهای پنبه بخواهی خوردنا