آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست، سخت روان می‌رود سرو خرامان کیست

آنکِ چنان می‌رود ای عجب او جانِ کیست، سخت روان می‌رود سروِ خرامان کیست

حلقۀ آن جعدِ او سلسلۀ پای کیست زلفِ چلیپا و شش آفتِ ایمان کیست

در دلِ ما صورتی‌ست ای عجب آن نقشِ کیست وین همه بوهای خوش از سوی بستان کیست

دیدم آن شاه را آن شهِ آگاه را گفتم این شاه کیست خسرو و سلطان کیست

چون سخن من شنید گفت به خاصان خویش کاین همه درد از کجاست حالِ پریشانِ کیست

عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو دل همه در جست و جو یا رب جویانِ کیست

دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان بندۀ آن شُو که او دانَد مهمان کیست

در دلِ من دار و گیر هست دو صد شاه و میر، این دل پر غلغله مجلس و ایوان کیست

عرصۀ دل بی کران گم شده در وی جهان ای دلِ دریا صفتْ سینه بیابانِ کیست

غم چه کند با کسی دانَد غم از کجاست شادِ ابد گشت آنکْ دانَد شادانِ کیست

ای زده لافِ کرَم گفته که من محسنم مرگِ تو گوید تو را کاین همه احسانِ کیست

آن دمْ کاین دوستان با تو دگرگون شوند پس تو بدانی که این جمله طلسم آنِ کیست

نقدِ سخن را بمان سکّۀ سلطان بجو کای زرِ کامل‌عیارْ نقدِ تو از کان کیست

دیدگاهتان را بنویسید