هر که از نیستی آید به سوی او خبری، اندر او از بشریت بنماند اثری
التفاتی نبود همت او را به علل، گر علل گیرد جمله ز علی تا به ثری
هر کسی کو متلاشی شود و محو ز خویش به سوی او کند از عینِ حقیقت نظری
جوهری بیند صافی متحلّی به حلل، متمکّن شده در کالبدِ جانوری
تو به صورت چه قناعت کنی از صحبت او، رو دگر شو تو به تحقیق که او شد دگری
بشِنو شُکرِ وی از من که به جان و سر تو که بدان لطف و حلاوت نچشیدم شکری