شاه هم از بامداد سرخوش و سرمست خاست، طبل به خود می‌زند، در دلِ او تا چه‌هاست

شاه هم از بامداد سرخوش و سرمست خاست، طبل به خود می‌زند، در دلِ او تا چه‌هاست
منتظر است آسمان تا چه کند قهرمان، هرچه کند گو بکن، هرچه کند جانِ ماست
هر نفسی روضه‌ای از تو به پیشِ دل است، حاتمِ طِی با سخاش طی شد اگر این سخاست
ای چو درختِ بلند قبلهٔ هر دردمند، برگ و برش خیره کن، شاخِ ترش باوفاست
یک نفری بخت‌وَر از تو خوش و میوه خور، یک نفری خیره‌سر گشته که آخر کجاست
چشم بمالید تا خواب جهد از شما، کشف شود کان درخت پهلوی فکرِ شماست
فکْرَتها چشمه‌هاست گشته روان زان درخت، پاک کن از جو وَحَلْ کـآب ازو بی‌صفاست
آب اگر منکرِ چشمهٔ خود می‌شود خاکِ سیَهْ بر سرش باد که بس ژاژخاست
ای طمعِ ژاژخا، گَنده‌تر از گندنا، تات نگیرد بلا هیچ نگویی خداست
خر ز زدن گشت فرد، کژرَوی آغاز کرد، راهْ رها کرد و رفت آن طرفی که گیاست
آن طرفی که گیاست امن و امان از کجاست، غرّه به سبزی مشو، گرگِ سیَهْ در قفاست
گوش به ترجیع نِهْ جانبِ ره کن رجوع، زانکِ ملاقاتِ گرگ تلختر آمد ز جوع

دیدگاهتان را بنویسید