بیچاره کسی که زر ندارد وز معدنِ زر خبر ندارد

بیچاره کسی که زر ندارد وز معدنِ زر خبر ندارد
بیچاره دلی که مانْد بی ‌تو، طوطی‌ست ولی شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولت، افسوس که آن دگر ندارد
می‌گوید دستِ جام‌بخشَش ما بدْهیمش اگر ندارد
بر وی ریزییم آبِ حیوان گر آب بر آن جگر ندارد
بی برگان را دهیم برگی زان برگ که شاخِ تر ندارد
آن‌ها که ز ما خبر ندارند گویند دعا اثر ندارد
نزدیک آمد که دیده بخشیم آن را که به ما نظر ندارد
خاموش که مشکلاتِ جان را جز دستِ خدای برندارد

دیدگاهتان را بنویسید