بیا دل بر دلِ پردردِ من نِهْ، بیا رخ بر رخان زرد من نه
تویی خورشید وز تو گرمْ عالم، یکی تابش بر آهِ سرد من نه
چو مُهرهٔ توست مِهرِ جمله دلها، بر این نَطعِ هوای نرد من نه
بیار آن معجزِ هر مرد و زن را، به پیش دشمن نامرد من نه
به هر شرطی که بنْهی من مطیعم، ولیکن شرط من درخورد من نه
کلاهِ لطف خود با تارک من برای بوش و بُردابرد من نه
از آن گردی که از دریا برآری، بیار آن گرد را بر گرد من نه
به هر باده نمیگردد سرم مست، به پیشم بادهٔ خو کرد من نه
خمش ای ناطقهٔ بسیار گویم، سخن را پیشِ شاهِ فرد من نه