چو شاهنشاه چین از غایتِ کین ز هر سو آخته شمشیر زرّین
به عزمِ رزم شاهِ زنگیِ شب فشانْد از زهر خندی آتش از لب
در آن میدان مظفّر گشت و منصور به چرخْ افراخت بختش بیرقِ نور
به کینْ لِچمن شده چون مهر در تاب حمائل کرده در بر تیغِ زهر آب
ز چشمه سوی کَسکَندها زده گام که صبحِ عمرِ میمونان کند شام
به خود برده به فرمان همایون پیام رام بهرِ شاهِ میمون
که باید همچو گوی از سر شتابی وگرنه بر تنِ خود سر نیابی
شنیده آتشِ کین از حدِّ افزون چو زَیبَق مضطرب شد شاه میمون
نکو نامد جز این تدبیر دیگر که بشْتابد به جان یا سازد از سر
دوان آمد به صد جان معذرت خواه به مژگان روفت خاشاک و خس راه
ز جا جنبید میمون نکو رأی ز میمونان و خرسان لشکر آرای
همه پیل افکن و غرّنده چون ابر همه شیر افکن و درّنده چون ببر
نهنگانی به نیرو اژدها جنگ پلنگانی به کین شیر هوا جنگ
زمین بوسید و پیشِ رامِ استاد پس از پوزشگری عرض سپه داد
که شاها عفو کن زین بنده تقصیر سپه را جمع می کردم به تدبیر
از آن در آمدنها دیر کردم که جمع فوج فوجِ شیر کردم
دگر خاطر نشانم بایدت کرد یقین بادت که روز رزم و ناورد
به گیتی هیچ کس را نیست یارا که بستیزد به راوَن دیو لِنکا
جز این جمعی که آوردم به خدمت کرا این زهره وین نیرو و همّت
نه میمونند خرسان خود کیانند که اینها هم ز تخم جنّیانند
به اینها فتح لنکا منحصر بود سخن کوته حدیثم مختصر بود
کنون شادان گره دور از جبین کن ببین تدبیر کار و آفرین کن
فال خورده در شخص شاعر و شعر از سایت گنجور، باغستان شهریار 02:23 چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401.