با آن سبکروحیِ گل وان لطفِ شهبرگِ سمن
چون او ببیند روی تو هر برگِ او گردد سه من
ای گلشنِ تو زندگی وی زخمِ تو فرخندگی
وی بندهات را بندگی بهتر ز مُلکِ انجمن
گفتی که جان بخشم تو را، نی نی بگو بُکْشم تو را
تا زندهای باشم تو را چون شمع در گردن زدن
زاهد چه جوید رحمِ تو عاشق چه جوید زخمِ تو
آن مردهای اندر قبا وین زندهای اندر کفن
آن در خلاصِ جان دَوَد وین عشق را قربان شود
آن سر نهد تا جان بَرَد وین خصمِ جانِ خویشتن
ای تافته در جانِ من چون آفتاب اندر حمل
وی من ز تابِ روی تو همچون عقیق اندر یمن