ای یار گرمدار و دلارام گرمدار، پیشآ به دستِ خویش سرِ بندگان بخار
خاکِ تو ایم و تشنهٔ آب و نباتِ تو، در خاکِ خویش تخمِ سخا و وفا بکار
تا بردمد ز سینه و پهنای این زمین آن سبزههای نادر و گلهای پُرنگار
وز هر چَهی برآید از عکس روی تو سرمست یوسُفی قمرینرویِ خوشعذار
این قصّه را رها کن تا نوبتی دگر، پیغامِ نو رسید، پیشآ و گوش دار
پیری سوی من آمد شاخ گلی به دست، گفتم که از کجاست، بگفتا از آن دیار
گفتم از آن بهار به دنیا نشانه نیست، کاینجا یکی گل است و دو صد گونه زخمِ خار
گفتا، نشانه هست و لیکن تو خیرهای، کآنکس که بنگ خورد دهد مغزِ او دَوار
ز اندیشه و خیالْ فرو روب سینه را، سبزک بنِهْ ز دست و نظر کن به سبزهزار
ترجیع کن که آمد یک جامِ مالِ مال، جان نعره میزند که بیا چاشنی حلال