ای ساقیانِ مشفق، سودا فزود سودا، این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا

ای ساقیانِ مشفق، سودا فزود سودا، این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
ای میرِ ساقیانم ای دستگیرِ جانم، هنگام کار آمد مردانه باش مولا
ای عقل و روحِ مستت آن چیست در دو دستت، پیش‌آر و در میان نِه، پنهان مدار جانا
ای چرخْ بی‌قرارت وی عقل در خمارت، بگشا دمی کنارت، صفرام کرد صفرا
ای خواجهٔ فتوّت دیباجهٔ نبوّت، وی خسرو مروّت، پنهان منوش حلوا
خلوت ز ما گزیدی آیینه‌ای خریدی، تا جز تو کس نبیند آن چهره‌های زیبا
در هر مقام و مسکن مِهرِ تو ساخت روزن، کز تو شوند روشن ای آفتاب‌سیما
این را اگر ننوشی در مرحمت نکوشی، ترجیع هدیه آرَم باشد کزان بجوشی

دیدگاهتان را بنویسید