ای رخِ تو حسرتِ ماه و پری، پر بگشادی به کجا می‌پری

ای رخِ تو حسرتِ ماه و پری، پر بگشادی به کجا می‌پری
هین گرُوی دِهْ سِرِه آنگه برو، رفتنِ تو نیست ز ما سرسری
زنده جهان ز آب حیات تو است، مستِ قَرُوی تو دلِ لاغری
خود چه بوَد خاک که در چرخِ تُوست این فلکِ روشنِ نیلوفری
زین بگذشتم، به خدا راست گو، رخت ازین خانه کجا می‌بری
در دو جهان کارْ تو داری و بس، راست بگو تا به چه کار اندری
ور بنگویی تو گواهی دهد چَشمِ تو آن فتنه‌گرِ عبهری
جانِ چو دریای تو تنگ آمده‌ست زین وطنِ مختصرِ شِشدری
چون نشوی سیر ازین آبِ شور، چونکِ امیرآبِ دو صد کوثری
رُست ز پای تو به فضلِ خدا بهرِ رهْ چرخ‌پرِ جعفری
شاعرِ تو دستْ دهان برنهاد تا که کند شاه به خود شاعری
شاه همی گوید ترجیع را تا سه تمامش کن و باقی تو را

دیدگاهتان را بنویسید