-
مولای انا التائب و مما سلفا، هل یقبل عذر عاشق قد تلفا
مولای انا التائب و مما سلفا، هل یقبل عذر عاشق قد تلفا ان کان ندامتی صدودا و جفا، مولای عفا الله عفا الله عفا
-
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم، مر جان تو را خانهٔ آتش سازیم
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم، مر جان تو را خانهٔ آتش سازیم تو کانِ زری میان جانی پنهان، تا صاف شوی در آتشت اندازیم
-
مانده شدم از گفتن تا تو برِ ما مانی، خویشِ من و پیوندی، نی همره و مهمانی
مانده شدم از گفتن تا تو برِ ما مانی، خویشِ من و پیوندی، نی همره و مهمانی شیریست که میجوشد خونیست نمیخسبد، خربنده چرا گشتی، شهزادهٔ ارکانی زر دارد و زر بدْهد زین واخَرَدت این دم، آن کس که رهانید از بسیار پریشانی اشتر ز سوی بیشه بیجهد نمیآید، کِی آمدهای ای جان زان خاک[…]
-
ای باغ همیدانی کز بادِ که رقصانی، آبستنِ میوهستی سرمستِ گلستانی
ای باغ همیدانی کز بادِ که رقصانی، آبستنِ میوهستی سرمستِ گلستانی این روح چرا داری گر زآنکِ تو این جسمی، وین نقش چرا بندی گر زآنکِ همه جانی جان پیشکشت چهبْوَد، خرما به سوی بصره، وز گوهر چون گویم چون غیرتِ عمّانی عقلا ز قیاسِ خود زین رو تو زَنَخ می زن، زان رو تو[…]
-
ای که مستک شدیّ و میگویی تو غریبی و یا از این کویی
ای که مستک شدیّ و میگویی تو غریبی و یا از این کویی مست و بیخویش میروی چپ و راست، بی چپ و راست را همی جویی نی چپ است و نه راست، در جان است، آن که جانِ خسته از پی اویی زآن شکر روی اگر بگردانی گر نباتی بدانکِ بدخویی ور تو دیویّ[…]
-
بیا ای غم که تو بس باوفایی، که ابرِ قطرههای اشکهایی
بیا ای غم که تو بس باوفایی، که ابرِ قطرههای اشکهایی زنی درویش آمد سوی عباس، که تعلیمم بده نوعی گدایی درِ حیلت خدا بر تو گشادهست، تو آموزی گدایان را دغایی تو نعمانی در این مذهب بگو درس، که خوش تخریج و پاکیزه ادایی منِ مسکین دمی دارم فسرده، ندارم روزیای از ژاژخایی مرا[…]
-
هر چند شیر بیشه و خورشید طلعتی، بر گِردِ حوض گردی و در حوض درفُتی
هر چند شیر بیشه و خورشید طلعتی، بر گِردِ حوض گردی و در حوض درفُتی اسبت بیاورند که چالاک فارِسی، شربت بیاورند که مخمورِ شربتی بی خواب و بیقراری شبهای تا به روز، خواب تو بخت بست که بستهٔ سعادتی از پای درفتادی و از دست رفتهای، بی دست و پای باش چه دربند آلتی[…]
-
ای تو ملول از کار من، من تشنهتر هر ساعتی، آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
ای تو ملول از کار من، من تشنهتر هر ساعتی، آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی بر تو زیانی کِی شود از تو عدم گر شِی شود، معدوم یابد خلعتی گیرد ز هستی رایتی یا مستحقّ مرحمت یابد مقام و مرتبت، برخوانَد اندر مکتبت از لوحِ محفوظْ آیتی ای رحمه للعالمین[…]
-
گر در آب و گر در آتش میروی، آن نمیدانم، برو، خوش میروی
گر در آب و گر در آتش میروی، آن نمیدانم، برو، خوش میروی در رخت پیداست والله رنگ او، رُو که سوی یار مهوش میروی نقشها را پشت و پایی میزنی، سوی نقش نامنقّش میروی ذوقِ جانها میزند بر جانِ تو، مست و دستانداز و سرکش میروی در پی تو میدود اقبال، رُو، گر به[…]
-
هین که آمد به سرِ کوی تو مجنونِ دگر، هین که آمد به تماشای تو دلخونِ دگر
هین که آمد به سرِ کوی تو مجنونِ دگر، هین که آمد به تماشای تو دلخونِ دگر عاشقِ روی تو را گنبدِ گردون نکشد، مگرش جای دهی بر سرِ گردون دگر عاشقِ تو نخورد حیله و افسونِ کسی، تو بخوان و تو بدم بر دلش افسونِ دگر عشقِ روی تو به شش سوی جهان دامِ[…]