-
تو کهای در این ضمیرم که فزونتر از جهانی، تو که نکتهٔ جهانی ز چه نکته میجهانی
تو کهای در این ضمیرم که فزونتر از جهانی، تو که نکتهٔ جهانی ز چه نکته میجهانی تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم، تو چه دانه من چه دامم که نه اینی و نه آنی تو قلم به دست داری و جهان چو نقش پیشت، صفتیش مینگاری صفتیش میستانی[…]
-
من پیش از این میخواستم گفتارِ خود را مشتری، و اکنون همیخواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری
من پیش از این میخواستم گفتارِ خود را مشتری، و اکنون همیخواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری بتها تراشیدم بسی بهرِ فریبِ هر کسی، مستِ خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری آمد بتی بی رنگ و بو دستم معطل شد بدو، استادِ دیگر را بجو بهرِ دکان بتگری دکّان ز خود پرداختم، انگازها[…]
-
مندیش از آن بتِ مسیحایی، تا دل نشود سقیم و سودایی
مندیش از آن بتِ مسیحایی، تا دل نشود سقیم و سودایی لاحول کن و رهِ سلامت گیر، مندیش از آن جمال و زیبایی فرصت ز کجا که تا کنی لاحول، چون نیست از او دمی شکیبایی ماهی ز کجا شکیبد از دریا، یا طوطیِ روح از شکرخایی چون دین نشود مشوّش و ایمان، زان زلفِ[…]
-
دلم همچون قلم آمد در انگشتانِ دلداری، که امشب مینویسد زی، نویسد باز فردا ری
دلم همچون قلم آمد در انگشتانِ دلداری، که امشب مینویسد زی، نویسد باز فردا ری*
قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیرِ آن، قلم گوید که تسلیمم، تو دانی من کیَم باری
گهی رویش سیه دارد گهی[…]
-
دوش می گفت جانم کـای سپهر معظم، بس معلقزنانی شعلهها اندر اشکم
دوش می گفت جانم کـای سپهر معظم، بس معلقزنانی شعلهها اندر اشکم بیگنه بیجنایت گردشی بینهایت بر تنت در شکایت نیلیی رسمِ ماتم گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتُش هم شه و هم گداوش چون براهیمِ ادهم صورتت سهمناکی حالتت دردناکی، گردش آسیاها داری و پیچِ ارقم گفت چرخِ مقدّس چون نترسم[…]
-
الا يا مالکا رق الزمان، الا يا ناسخا، حسن الغوانی
الا يا مالکا رق الزمان، الا يا ناسخا، حسن الغوانی الا من لطفه ماء زلال، و ما فی الکون ظرف کالاوانی سجود کل اوج او حضيض، به شمس الدين سلطان المعانی الا تبريز بشراک دواما، و صار ساجديک المشرقان ظل الله تبريزا بظل، تضعضع من تصوره جنانی تعالی عن مديحی، قد تعالی، ولکن ليس صبر[…]
-
ای دلِ رفته ز جا بازْ مَیا، به فنا ساز و در این ساز میا
ای دلِ رفته ز جا بازْ مَیا، به فنا ساز و در این ساز میا روح را عالمِ ارواح بِهْ است، قالب از روح بپرداز میا اندر آبی که بدو زنده شد آب خویش را آب درانداز میا آخرِ عشق بِهْ از اوّلِ اوست، تو ز آخر سوی آغاز میا تا فسرده نشوی همچو جماد،[…]
-
ای نور چَشم و دلها چون چشمِ پیشوایی، وی جانْ بیازموده کورا تو جانفزایی
ای نورِ چَشم و دلها چون چشمِ پیشوایی، وی جانْ بیازموده کورا تو جانفزایی هرجا که روی آورْد جان روی در تو دارد، گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی هر جانبی که هستی در دعوت الستی، مستی دهی و هستی در جود و در عطایی در دل نهی امانی هر سوش میکشانی،[…]
-
ای ساقیانِ مشفق، سودا فزود سودا، این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
ای ساقیانِ مشفق، سودا فزود سودا، این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا ای میرِ ساقیانم ای دستگیرِ جانم، هنگام کار آمد مردانه باش مولا ای عقل و روحِ مستت آن چیست در دو دستت، پیشآر و در میان نِه، پنهان مدار جانا ای چرخْ بیقرارت وی عقل در خمارت، بگشا دمی کنارت، صفرام کرد[…]
-
نور فلک است این تن خاکی ما، رشک ملک آمدهست این چالاکی ما
نور فلک است این تنِ خاکی ما، رشکِ ملک آمدهست چالاکی ما گه رشک بَرَد فرشته از پاکی ما، گه بگریزد دیو ز بیباکی ما