-
دیدی که چه کرد آن یگانه، برساخت پریر یک بهانه
دیدی که چه کرد آن یگانه، برساخت پریر یک بهانه ما را و تو را کجا فرستاد، او مانْد و دو سه پریِّ خانه ما را بفریفت، ما چه باشیم، با آن حرکات ساحرانه آن سلسله کو به دست دارد بربندد گردنِ زمانه از سنگ برون کشید مکری، شاباش زهی شِکر فسانه بست او گرهی[…]
-
آمد مه و لشکر ستاره، خورشید گریخت یکسواره
آمد مه و لشکر ستاره، خورشید گریخت یکسواره آن مه که ز روز و شب برون است کو چشم که تا کند نظاره چشمی که مناره را نبیند چون بیند مرغ بر مناره ابر دل ما ز عشق این مه گه گردد جمع و گاه پاره چون عشق تو زاد حرص تو مرد، بیکار شوی[…]
-
ای دیدهٔ راست راستدیده، چون دیدهٔ تو کجاست دیده
ای دیدهٔ راست راستدیده، چون دیدهٔ تو کجاست دیده آن قطرهٔ بیوفا چه دیدهست، بحر گهرِ وفاست دیده اجری خورِ توتیا چه بیند، اجری دِهِ توتیاست دیده ای آنکِ ز روز و شب برونی، روز و شب مر تو راست دیده در پرتو آفتابِ رویت در رقص چو ذرّههاست دیده بُد بیتو دو دیده دشمنِ[…]
-
چنان مست است از آن دَم جانِ آدم، که نشناسد از آن دم جان آدم
چنان مست است از آن دَم جانِ آدم، که نشناسد از آن دم جان آدم ز شورِ اوست چندین جوشِ دریا، ز سرمستیِّ او مست است عالم زهی سردِه که گردن زد اجل را، که تا دنیا نبیند هیچ ماتم شرابِ حق حلال اندر حلال است، مِیِ خنبِ خدا نبوَد محرّم از این باده جوان[…]
-
بارِ دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت، سرمست همی گشت به بازار مرا یافت
بارِ دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت، سرمست همی گشت به بازار مرا یافت پنهان شدم از نرگسِ مخمور مرا دید، بگریختم از خانهٔ خمّار مرا یافت بگریختنم چیست کز او جان نبرد کس، پنهان شدنم چیست چو صد بار مرا یافت گفتم که در انبوهی شهرم که بیابد، آن کس که در انبوهی اسرار[…]
-
دانی که چه میگوید این بانگ رباب، اندر پی من بیا و ره را دریاب
دانی که چه میگوید این بانگ رباب، اندر پی من بیا و ره را دریاب زیرا به خطا راه بری سوی صواب، زیرا به سوال ره بری سوی جواب
-
زو فراموش شدت بندگی و خدمت من، بی وفا نیستی آخِر مکن ای جانِ چمن
زو فراموش شدت بندگی و خدمت من، بی وفا نیستی آخِر مکن ای جانِ چمن خود یکی روز نگفتی که مرا یاری بود، زود بستی ز من و نام من ای دوستدهن سخنانی که بگفتیم چو شیر و چو شکر، وان حریفی که نمودیم پی خمر و لبن من ز مستیِّ تو گر زانکِ شکستم[…]
-
بغداد همان است كه دیدیّ و شنیدی، رُو دلبر نو جوی، چه دربند قدیدی
بغداد همان است كه دیدیّ و شنیدی، رُو دلبر نو جوی، چه در بند قدیدی زین دیگِ جهان یك دو سه كفگیر بخوردی، باقی همه دیگ آن مزه دارد كه چشیدی الله مراد لی والله مریدی، فرقت علی الله عتیقی و جدیدی من فرش شدم زیرِ قدمهای قضاهاش، خود را نكشد فرش ز پاكیّ و[…]
-
صد خمار است و طرب در نظر آن دیده، که در آن روی نظر کرده بوَد دزدیده
صد خمار است و طرب در نظرِ آن دیده، که در آن روی نظر کرده بوَد دزدیده صد نشاط است و هوس در سرِ آن سرمستی که رخِ خود به کفِ پاش بوَد مالیده عشوه و مکرِ زمانه نپذیرد گوشی که سلام از لبِ آن یار بود بشنیده پیچ زلفش چو ندیدی تو برو معذوری،[…]
-
معشوقهٔ ما کران نگیرد هرگز، وین شمع و چراغ ما نمیرد هرگز
معشوقهٔ ما کران نگیرد هرگز، وین شمع و چراغ ما نمیرد هرگز هم صورت و هم آیِنه والله که وی است، آن آیِنه زنگی نپذیرد هرگز