-
خلق میجنبند، مانا روز شد، روز را جانبخشْ جانا روز شد
خلق میجنبند، مانا روز شد، روز را جانبخشْ جانا روز شد چند شب گشتیم ما و چند روز، در غم و شادیّ تو تا روز شد در جهان بس شهرها کان جا شب است، اندر این ساعت که این جا روز شد در شبِ غفلت جهانی خفتهاند، ز آفتابِ عشقْ ما را روز شد هر[…]
-
شهر پر شد لولیانِ عقلدزد، هم بدزدد هم بخواهد دستمزد
شهر پر شد لولیانِ عقلدزد، هم بدزدد هم بخواهد دستمزد هر که بتْواند نگه دارد خرَد، من نتانستم مرا باری ببرد گِردِ من میگشت یک لولی پریر، همچنینم بُرد کلّی کُرد و مُرد کرد لولی دستِ خود در خونِ من، خونِ من در دستِ آن لولی فسرد تا که میشد خونِ من انگوروار، سالها انگورِ[…]
-
چون مرا جمعی خریدار آمدند، کهنه دوزان جمله در کار آمدند
چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند
از ستیزه ریش را صابون زدند وز حسد ناشسته رخسار آمدند
همچو نغزان روز شیوه میکنند همچو چغزان شب به تکرار آمدند
شکر[…]
-
در بحر خیال غرقهٔ گردابم، نی بلکه به بحر میکشد سِیلابم
در بحرِ خیالْ غرقهٔ گردابم، نی بلکه به بحر میکشد سِیلابم ای دیدهٔ نیمخوابِ من بندهٔ آنکْ در خواب بدانست که من در خوابم
-
چندان بدویدهام پس دل بی جان، آنجا که نه من بودم و نی کون و مکان
چندان بدویدهام پسِ دلْ بی جان، آنجا که نه من بودم و نی کون و مکان تا خویشتن و زمانه را گم کردم، گویی که به نزد من نه این است و نه آن
-
ای قلب و درست را روایی، پیش تو كه زفتْ كیمیایی
ای قلب و درست را روایی، پیشِ تو كه زفتْ كیمیایی در رهْ خرِ بد ز اسبِ رهوار از فضلِ تو كرده پیشپایی گر پای سگی رهِ تو كوبد، بر شیر وغاش برفزایی در عشقِ تو پاشكستگانند، دارند امید پرگشایی در تو مگسی چو دل ببندد یابد ز درت پرِ همایی فضل تو علیٰ هین[…]
-
رخها بنگر تو زعفرانی، کز درد همیدهد نشانی
رخها بنگر تو زعفرانی، کز درد همیدهد نشانی شهری بنگر ز درد رنجور چون باغ به موسم خزانی این درد ز غصّهٔ فراق است از هیبت حکم آسمانی بیم است فلک سیاه گردد از آتش و نالهٔ نهانی دوزخ بنگر که سر برآورد ناگه ز میان شادمانی برخاست غریو جان ز هر سو، هان ای[…]
-
از بامدادان ساغری پر کرد خوش خمّارهای، چون فرقدی عرعر-قدی شکّرلبی مهپاره ای
از بامدادان ساغری پر کرد خوش خمّارهای، چون فرقدی عرعر-قدی شکّرلبی مهپارهای آن نرگسِ سرمستِ او و آن طرّهٔ چون شستِ او، وآن ساغری در دستِ او هر چارهٔ بیچارهای چنگ از شمال و از یمین اندر برِ حورانِ عین، در گلشنی پر یاسمین بر چشمهای فوّارهای ای ساقی شیرینصلا جانِ علیٰ و بوالعلا، بر[…]
-
مجموع تن و قالب خود را بنگر، جوقی مستند خفته بر همدیگر
مجموع تن و قالب خود را بنْگر، جوقی مستند خفته بر همدیگر مونس خواهی، صلای بیداری زن، بر خفته منِهْ پای و از او در مگذر
-
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا، چه نغز است و چه خوب است چه زیباست خدایا
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا، چه نغز است و چه خوب است چه زیباست خدایا از آن آبِ حیات است که ما چرخزنانیم، نه از کفّ و نه از نای نه دفهاست خدایا یقین گشت که آن شاه در این عُرس نهان است، که اسبابِ شکرریز مهیّاست خدایا به هر مغز و دماغی[…]