-
زین عشق پر از فعل جهانسوز بترس، زین سنگ قبابخش کمردوز بترس
زین عشق پر از فعل جهانسوز بترس، زین سنگ قبابخش کمردوز بترس وانگه آید چو زاهدان توبه کند، آن روز که توبه کرد آن روز بترس
-
رویم چو زرِ زمانه میبین و مپرس، این اشکِ چو ناردانه میبین و مپرس
رویم چو زرِ زمانه میبین و مپرس، این اشکِ چو ناردانه میبین و مپرس احوالِ درون خانه از من مطلب، خون بر درِ آستانه میبین و مپرس
-
صلا ای صوفیان کامروز باری، سماع است و نشاط و عیش، آری
صلا ای صوفیان کامروز باری، سماع است و نشاط و عیش، آری صلا کز شش جهت درها گشادهست، ز قعر بحر پیدا شد غباری صلا کاین مغزها امروز پر شد ز بوی وصلِ جانی جانسپاری صلا که یافت هر گوشیّ و هوشی، ز بیهوشیّ مطلق گوشواری صلا که ساعتی دیگر نیابی ز مشرق تا به[…]
-
از این ننگین قفس جانا پریدی، وزین زندان طرّاران رهیدی
از این ننگین قفس جانا پریدی، وزین زندان طرّاران رهیدی ز روی آیِنه گِل دور کردی، در آیینه بدیدی آنچِ دیدی خبرها میشنیدی زیر و بالا، بر آن بالا ببین آنچ شنیدی چو آب و گِل به آب و گل سپردی، قماش روح بر گردون کشیدی ز گردشهای جسمانی بجستی، به گردشهای روحانی رسیدی بجستی[…]
-
برآ بر بام و اکنون ماهِ نو بین، درآ در باغ و اکنون سیب می چین
برآ بر بام و اکنون ماهِ نو بین، درآ در باغ و اکنون سیب می چین از آن سیبی که بشکافد در روم، رود بوی خوشش تا چین و ماچین برآ بر خرمنِ سیب و بکش پا، ز سیبِ لعل کن فرش و نهالین اگر سیبش لقب گویم وگر مِی، وگر نرگس وگر گلزار و[…]
-
قدرِ غم گر چَشمِ سر بگْریستی، روز و شبها تا سحر بگریستی
قدرِ غم گر چَشمِ سر بگْریستی روز و شبها تا سحر بگریستی آسمان گر واقفستی زین فراق، انجم و شمس و قمر بگریستی زین چنین عزلی شه ار واقف شدی بر خود و تاج و کمر بگریستی گر شبِ گردک بدیدی این طلاقْ بر کنار و بوسهبر بگریستی گر شرابِ لعل دیدی این خمار، بر[…]
-
الا هات حمرا کالعندم، کانی ما زجتها عن دمی
الا هات حمرا کالعندم، کانی ما زجتها عن دمی و یبدو سناها علی وجنتی، اذا انحدرت کاسها عن فمی فطوبی لسکراء من مغنم، و تعسا لصحواء من مغرم مِی در غمی خور اگر در غمی، که شادی فزاید مِیِ در غمی بیا نوش کن ای بتِ نوشلب، شرابِ محرّم اگر محرمی مگو نامِ فردا اگر[…]
-
مستیّ و عاشقیّ و جوانیّ و جنسِ این، آمد بهارِ خرّم و گشتند همنشین
مستیّ و عاشقیّ و جوانیّ و جنسِ این، آمد بهارِ خرّم و گشتند همنشین صورت نداشتند مصوّر شدند خوش، یعنی مخیّلاتِ مصوّر شده ببین دهلیز دیده است دل آنچِ به دل رسید، در دیده اندر آید صورت شود یقین تُبْلی السّرایر است و قیامت میانِ باغ، دلها همی نمایند آن دلبرانِ چین یعنی تو نیز[…]
-
نشانت که جوید که تو بینشانی، مکانت که یابد که تو بیمکانی
نشانت که جوید که تو بینشانی، مکانت که یابد که تو بیمکانی چه صورت کنیمت که صورت نبندی، که کفّ است صورت به بحرِ معانی از آن سوی پرده چه شهری شگرف است، که عالم از آن جاست یک ارمغانی به نو نو هلالی به نو نو خیالی رسد تا نماند حقیقت نهانی گدارو مباش[…]
-
به دستِ هجر تو زارم تو نیز میدانی، طمع به وصل تو دارم تو نیز میدانی
به دستِ هجر تو زارم تو نیز میدانی، طمع به وصل تو دارم تو نیز میدانی چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت، نمانْد صبر و قرارم، تو نیز میدانی نهفته شد گل و بلبل پرید از چمنم، به دردِ خستهٔ خارم، تو نیز میدانی به ناله بازِ سپیدم بسان فاخته شد، به[…]