-
بارِ دگر از راه سوی چاه رسیدیم، وز غربتِ اجسام به الله رسیدیم
بارِ دگر از راه سوی چاه رسیدیم، وز غربتِ اجسام به الله رسیدیم با اسب بدان شاه کسی چون نرسیدهست ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم وز ابر گذشتیم و بدان ماه رسیدیم ای طبل زنان نوبت ما گشت بکوبید، وی ترک برون آ که به[…]
-
دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا، زین سپس با خود نمانَد بوالعلی و بوالعلا
دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا، زین سپس با خود نمانَد بوالعلی و بوالعلا عاقبت از مشرقِ جان تیغ زد چون آفتاب، آن که جان میجُست او را در خلا و در ملا آن ز دور آتش نماید چون رَوی نوری بوَد، همچنان که آتشِ موسیٰ برای ابتلا الصلا پروانهجانان قصدِ آن آتش کنید، چون[…]
-
جمله یارانِ تو سنگند و تویی مرجان چرا، آسِمان با جملگان جسم است و با تو جان چرا
جمله یارانِ تو سنگند و تویی مرجان چرا، آسِمان با جملگان جسم است و با تو جان چرا چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک میزنند، چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا با خیالت جزو جزوم میشود خندان لبی، میشود با دشمنِ تو مو به مو دندان چرا بی خط و بیخالِ تو[…]
-
ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی، ز عشقْ جیب دریدی در ابتدای جنونی
ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی، ز عشقْ جیب دریدی در ابتدای جنونی شکست کشتی صبرم هزار بار ز موجت، سری برآر ز موجی که موجِ قلزمِ خونی که خون بهینه شراب است جگر بهینه کباب است، همین دوَم تو فزون کن که از فزونه فزونی چو از الستِ تو مستم چو در[…]
-
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما تُرُش، زین شکرستان برو، هست کس این جا ترش
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما تُرُش، زین شکرستان برو، هست کس این جا ترش در شکرستانِ دل قند بوَد هم خجل، تو ز کجا آمدی ابرو و سیما ترش بر فلک آن طوطیان جمله شکر میخورند، گر نپری بر فلک منگر بالا ترش رستمِ میدان فکر پیش عروسانِ بکر هیچ بوَد در وصال[…]
-
بیا ای عارفِ مطرب چه باشد گر ز خوش خویی چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
بیا ای عارفِ مطرب چه باشد گر ز خوشخویی چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی به جانِ جملهٔ مردان بدرّد جمله با دردان، که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی از آن روی چو ماهِ او ز عشق حسنخواه او بیاموزید ای خوبان رخافروزی و مهرویی از آن چشم سیاه[…]
-
امروز گرو بندم با آن بتِ شکّرخا، من خوشتر میخندم یا آن لب چون حلوا
امروز گرو بندم با آن بتِ شکّرخا، من خوشتر میخندم یا آن لبِ چون حلوا من نیم دهان دارم، آخر چه قدَر خندم، او همچو درختِ گُل، خندهست ز سر تا پا هستم کن جانا خوش تا جان بدهد شرحش، تا شهر برآشوبد زین فتنه و زین غوغا شهری چه محل دارد کز عشق تو[…]
-
ای نای خوشنوای که دلدار و دلخوشی، دم میدهی تو گرم و دمِ سرد میکشی
ای نای خوشنوای که دلدار و دلخوشی، دم میدهی تو گرم و دمِ سرد میکَشی خالیست اندرونِ تو از بند، لاجرم خالی کنندهٔ دل و جان مشوّشی نقشی کنی به صورتِ معشوق هر کسی، هر چند امّیی تو به معنی منقّشی ای صورتِ حقایقِ کل در چه پردهای، سر برزن از میانهٔ نِی چون شکروشی[…]
-
سراندازان همیآیی نگارینِ جگرخواره، دلم بردی نمیدانم چه آوردی دگرباره
سراندازان همیآیی نگارینِ جگرخواره، دلم بردی نمیدانم چه آوردی دگرباره فغان از چَشمِ مکّارت کز اوّل بود این کارَت، که پاره پاره پیش آیی و برْبایی دلِ پاره برای ماهِ بیچون را کشیدی جورِ گردون را، مسلّم گشت مجنون را که عاقل نیست این کاره بیار آن جامِ پرآتش که تا ما درکشیمش خَوش، به[…]
-
به جان تو ای طایی که سوی ما باز آیی، تو هر چه میفرمایی همه شِکر میخایی
به جان تو ای طایی که سوی ما باز آیی، تو هر چه میفرمایی همه شِکر میخایی برآ به بام ای خوشخو به بام ما آور رو، دو سه قدم نِه این سو رضای این مستان جو اگر ملولی بستان قنینهای از مستان که راحت جان است آن بدار دست از دستان ایا بتِ جانافزا[…]