-
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتهست پا، با تو بگویم حال او، برخوان اذا جاء القضا
آن خواجه را در کوی ما در گِل فرو رفته است پا با تو بگویم حالِ او بر خوان اذا جاء القضا
جبّار وار و زفت او دامن کشان میرفت او تسخر کنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را
بس[…]
-
کار ندارم جز این، کارگه و کارم اوست، لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
کار ندارم جز این، کارگه و کارم اوست، لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست، بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست، سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست جان و دلم ساکن است زانک دل[…]
-
چه شدی گر تو همچون من شدهای عاشق ای فتا، همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا
چه شدی گر تو همچون من شدهای عاشق ای فتا، همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا ز دو چشمت خیالِ او نشدی یک دمی نهان، که دو صد نور میرسد به دو دیده از آن لقا ز رفیقان گسستهای ز جهان دست شستهای، که مجرّد شدم ز خود که مسلّم شدم[…]
-
این چه چتر است این که بر مُلکِ ابد برداشتی، یاد آوردی جهان را زآنکِ در سر داشتی
این چه چتر است این که بر مُلکِ ابد برداشتی، یاد آوردی جهان را زآنکِ در سر داشتی زلف کفر و روی ایمان را چرا درساختی، ز آنک قصد مؤمن و ترسا و کافر داشتی جان همیتابید از نور جلالت موج موج، ز آنک تو در بحر جان دریا و گوهر داشتی پیش حیرتگاه عشقت[…]
-
گویند که عشق عقلآمیز خوش است، در هر صفتی که هست پرهیز خوش است
گویند که عشق عقلآمیز خوش است، در هر صفتی که هست پرهیز خوش است آری، سخنت چون زر سرخ است و لیک، جان نیز فدای شمس تبریز خوش است
-
بیا با هم سخن از جان بگوییم، ز گوش و چشمها پنهان بگوییم
بیا با هم سخن از جان بگوییم، ز گوش و چشمها پنهان بگوییم چو گلشن بیلب و دندان بخندیم، چو فکرت بیلب و دندان بگوییم به سان عقل اوّل سرّ عالم دهان بربسته تا پایان بگوییم سخندانان چو مشرف بر دهانند برون از خرگه ایشان بگوییم کسی با خود سخن پیدا نگوید، اگر جمله یکیم[…]
-
روزی به خرابات گذر میکردم، این دلقِ بشر دوخت به در میکردم
روزی به خرابات گذر میکردم، این دلقِ بشر دوخت به در میکردم هر کس نظری به جانبی میکردند، من بر نظر خویش نظر میکردم
-
دل من کار تو دارد، گل و گلنار تو دارد، چه نکوبخت درختی که بر و بارِ تو دارد
دل من کار تو دارد، گل و گلنار تو دارد، چه نکوبخت درختی که بر و بارِ تو دارد چه کند چرخِ فلک را چه کند عالمِ شک را، چو بر آن چرخِ معانی مهش انوارِ تو دارد به خدا دیوِْ ملامت برهد روزِ قیامت، اگر او مِهرِ تو دارد اگر اقرارِ تو دارد به[…]
-
وصفِ آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود، کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخِ کبود
وصفِ آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود، کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخِ کبود گر چه خود نیکو نیاید وصفِ مِی از هوشیار، چون پیِ مست از خمارِ غمزهٔ مستش چه سود مستِ آن مِی گر نِهای میدو پیِ دستار و دل، چونک دستار و دلت را غمزههای او ربود گر دو صد[…]
-
الا ای رو ترُش کرده که تا نبوَد مرا مدخل، نبشته گِردِ روی خود صلا نعم الا دام الخل
الا ای رو ترُش کرده که تا نبوَد مرا مدخل، نبشته گِردِ روی خود صلا نعم الا دام الخل دو سه گام ار ز حرص و کین به حِلم آیی عسل جوشی، که عالمها کنی شیرین نمیآیی زهی کاهل غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم که گر من دیدمی رویت نماندی چشم من[…]