-
در خلاصهٔ عشق آخِر شیوهٔ اسلام کو، در کشوف مشکلاتش صاحبِ اعلام کو
در خلاصهٔ عشق آخِر شیوهٔ اسلام کو، در کشوف مشکلاتش صاحبِ اعلام کو آهوی عرشی که او خود عاشق نافهٔ خود است، التفات او به دانه، طوف او بر دام کو گر چه هر روزی به هجران همچو سالی میبوَد چونک از هجران گذشتی لیل یا ایّام کو جانور را زادنش از ماده و نر[…]
-
ای برادر عاشقی را درد باید، درد کو، صابریّ و صادقی را مرد باید مرد کو
ای برادر عاشقی را درد باید، درد کو، صابریّ و صادقی را مرد باید، مرد کو چند از این ذکرِ فسرده چند از این فکرِ زمن، نعرههای آتشین و چهرههای زرد کو کیمیا و زر نمیجویم مسِ قابل کجاست، گرم رو را خود که یابد، نیم گرمی سرد کو
-
دوش خوابی دیدهام، خود عاشقان را خواب کو، کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو
دوش خوابی دیدهام خودْ عاشقان را خواب کو کاندرونِ کعبه میجستم که آن محراب کو
کعبهٔ جانها نه آن کعبه که چون آنجا رسی در شبِ تاریک گویی شمع یا مهتاب کو
بلکِ بنیادش ز نوری کز شعاعِ جانِ تو[…]
-
کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی، نیمشب بر بام مایی، تا کرمی طلبی
کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی، نیمشب بر بام مایی، تا کرمی طلبی گه سیهپوش و عصا، که منم کالویروس، گه عمامه و نیزهی که غریبم عربی هرچه هستی ای امیر، سخت مستی شیرگیر، هر زبان خواهی بگو، خسروا شیرین لبی ارتمی آغاپسو، کایکاپر ترانور، حقی یا حقی، یا فرشته یا نبی چون غم دل[…]
-
گوید آن دلبر که چون همدل شدی، با هوس همراه و هم منزل شدی
گوید آن دلبر که چون همدل شدی، با هوس همراه و هم منزل شدی از میانِ نقشها پنهان شدی، در جهانِ جانها حاصل شدی هم برآوردی سر از لطفِ خدا، هم به شمشیر خدا بسمل شدی پیشِ آتش رُو تو از نقصان مترس، چونک از آتش چنین کامل شدی عشرت دیوانگان را دیدهای، ننگ بادت[…]
-
ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیای، وز روی خوب خویشت بودی نشانیای
ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیای، وز روی خوب خویشت بودی نشانیای در آب و گِل تو همچو ستوران نخفتیای، خود را به عیش خانهٔ خوبان کشانیای بر گِردِ خویش گشتی که اظهار خود کنی، پنهان بمانْد زیر تو گنج نهانیای از روح بیخبر بدیای گر تو جسمیای، در جان قرار داشتیای گر تو جانیای[…]
-
چند دویدم سوی افندی، شکر که دیدم روی افندی
چند دویدم سوی افندی، شکر که دیدم روی افندی در شبِ تاری ره متواری، رهبر ما شد بوی افندی شادی جانها ذوق دهانها اصل مکانها کوی افندی صحن گلستان عشرت مستان آب حیات و جوی افندی عیش معظّم جام دمادم بزم دو عالم طوی افندی کام من آمد دام افندی های من آمد هوی افندی[…]
-
میان باغ گلِ سرخْ های و هو دارد، که بو کنید دهان مرا چه بو دارد
میان باغ گلِ سرخْ های و هو دارد که بو کنید دهانِ مرا چه بو دارد
به باغْ خود همه مستند لیک نی چون گلْ که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سالِ نشاط است[…]
-
آه از آن رخسار برقاندازِ خوشْ عیّارهای، صاعقه است از برقِ او بر جانِ هر بیچارهای
آه از آن رخسار برقاندازِ خوشْ عیّارهای، صاعقه است از برقِ او بر جانِ هر بیچارهای چون ز پیش رشتهای در لعل چون آتش بتافت موج زد دریای گوهر از میان خارهای این دلِ صدپاره مر دربانِ جان را پاره داد چون به پیش پرده آمد بهترک شد پارهای هشت منظر شد بهشت و هر[…]
-
ای مهی کاندر نکویی از صفت افزودهای، تا بسی درهای دولت بر فلک بگشودهای
ای مهی کاندر نکویی از صفت افزودهای، تا بسی درهای دولت بر فلک بگشودهای ای بسا کوه احد کز راه دل برکندهای، ای بسا وصف احد کاندر نظر بنمودهای جانها زنبوروار از عشق تو پرّان شده، تا دهان خاکیان را زان عسل آلودهای ای سبک عقلی که از خویشش گرانی دادهای، وی گران جانی که[…]