-
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را، گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را، گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
سینهٔ خود باز کردم زخمها بنْمودمش[…]
-
ای درِ ما را زده شمعِ سرایی درآ، خانه دل آنِ توست خانه خدایی درآ
ای درِ ما را زده شمعِ سرایی درآ، خانه دل آنِ توست خانه خدایی درآ خانه ز تو تافتهست روشنیی یافتهست ای دل و جان جای تو ای تو کجایی درآ ای صنم خانگی مایهٔ دیوانگی ای همه خوبی تو را پس تو کهرایی درآ
-
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد، که بیعنایت جان باغ چون لحَد باشد
مکن مکن که پشیمان شویّ و بد باشد، که بیعنایت جان باغ چون لحَد باشد چه ریش برکنی از غصّه و پشیمانی، چو ریشِ عقل تو در دست کالبد باشد بکن مجاهده با نفس و جنگِ ریشاریش، که صلح را ز چنین جنگها مدد باشد وگر گریز کنی همچو آهو از کف شیر، ز تو[…]
-
میانِ باغ گلِ سرخ های و هو دارد، که بو کنید دهان مرا چه بو دارد
میان باغ گلِ سرخْ های و هو دارد که بو کنید دهانِ مرا چه بو دارد
به باغْ خود همه مستند لیک نی چون گلْ که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سالِ نشاط است[…]
-
ای سر مردان برگو برگو، وی شه میدان برگو برگو
ای سر مردان برگو برگو، وی شه میدان برگو برگو ای مه باقی وی شه ساقی جانِ سخندان برگو برگو قبلهٔ جمعی شعلهٔ شمعی قصّهٔ ایشان برگو برگو ای همه دستان ساقی مستان راز گلستان برگو برگو هم همه دانی هم همه جانی خواجهٔ دیوان برگو برگو آب حیاتی شاخ نباتی نکتهٔ جانان برگو برگو[…]
-
ای همه سرگشتگان مهمانِ تو، آفتاب از آسمان پرسان تو
ای همه سرگشتگان مهمانِ تو، آفتاب از آسمان پرسان تو چشم بد از روی خوبت دور باد ای هزاران جان فدای جان تو چون فدا گردند جاویدان شوند زآنکِ اکسیر است جان را کان تو گاو و بزغاله و بره گردونِ چرخ باد ای ماهِ بتان قربان تو زآنک قربانها همه باقی شوند در هوای[…]
-
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس، زان سان گرو بی سر و سامان که مپرس
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس، زان سان گرو بی سر و سامان که مپرس ای مرغِ خیال، سوی او کن گذری، وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس
-
ای چنگیان غیبی از راهِ خوشنوایی تشنه دلانِ خود را کردید بس سقایی
ای چنگیان غیبی از راهِ خوشنوایی تشنه دلانِ خود را کردید بس سقایی جان تشنهٔ ابد شد وین تشنگی ز حد شد، یا ضربتِ جدایی یا شربتِ عطایی ای زهرهٔ مزیّن زین هر دو یک نوا زن، یا پردهٔ رَهاوی یا پردهٔ رهایی گر چنگْ کژ نوازی در چنگِ غم گدازی، خوش زن نوا اگر[…]
-
ای ز رویت تافته در هر زمانی نورِ نو، وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو
ای ز رویت تافته در هر زمانی نورِ نو، وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو کژ نشین و راست بشنو عقل مانَد یا خرد، ساقیی چون تو و هر دم بادهٔ منصور نو که تواند شیشه ای را ز آتشی برداشتن، یا مِیِ کهنه که داند ساختن ز انگور نو میچشان و[…]
-
ناله ای کن عاشقانه دردِ محرومی بگو، پارسی گو ساعتیّ و ساعتی رومی بگو
ناله ای کن عاشقانه دردِ محرومی بگو، پارسی گو ساعتیّ و ساعتی رومی بگو خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو، از جمال و از کمال و لطفِ مخدومی بگو هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان، آفتابی ماهتابی آتشی مومی، بگو گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن، تو چه[…]