-
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یار سفر کرده ی ما باز آید
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یارِ سفر کرده ی ما باز آید
گو تو باز آی که گر خونِ مَنَت در خورْد است پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید
نام و ننگ و دل[…]
-
هر که بی او زندگانی میکند گر نمیمیرد گرانی میکند
هر که بی او زندگانی میکند گر نمیمیرد گرانی میکند
من بر آن بودم که ندْهم دل به عشقْ سروِْ بالا دلستانی میکند
مهْربانی مینمایم بر قدش سنگدل نامهْربانی میکند
برفِ پیری مینشیند بر[…]
-
امیدوار چنانم که کار بسته برآید، وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
امیدوار چنانم که کارِ بسته برآید، وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم و گر ترُش کنی ابرو جوابِ تلخ ز شیرین مقابلِ شکر آید
به رغمِ دشمنم ای دوست سایهای به[…]
-
بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند، برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند
بخْرام بالله تا صبا بیخِ صنوبر بَرکَنَد، بُرقع برافکن تا بهشت از حورْ زیور برکند
زان روی و خالِ دلستان برکش نقابِ پرنیان تا پیشِ رویت آسمان آن خالِ اختر برکند
خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی[…]
-
ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته، رخساره زمین چو تو خالی نیافته
ای باغِ حسنْ چون تو نهالی نیافته، رخسارۀ زمین چو تو خالی نیافته
تابندهتر ز روی تو ماهی ندیده چرخ خوشتر ز ابروی تو هلالی نیافته
بر دُورِ عارضِ تو نظر کرده آفتاب خود را لطافتیّ و جمالی نیافته
من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
نه دستِ با تو در آویختن نه پای گریز نه احتمالِ فراق و نه اختیارِ وصول
کمندِ عشق نه بس بود زلفِ مفتولت که[…]
-
همیزنم نفس سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سالها نفسی
همیزنم نفسِ سرد بر امیدِ کسی که یاد ناورد از من به سالها نفسی
به چشمِ رحم به رویم نظر همینکند به دستِ جور و جفا گوشمال داده بسی
دلم ببرد و به جان زینهار میندهد، کسی به شهرِ شما[…]
-
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان، دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امیدْ خندان
مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد به ورع خلاص یابد ز فریبِ چشم بندان
نظری مباح کردند و هزار خون[…]
-
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست، تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
این مطرب از کجاست که برگفت نامِ دوست، تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امیدِ وفای یار جان رقص میکند به سماعِ کلامِ دوست
تا نفخِ صور بازنیاید به خویشتن هرک اوفتاد مستِ[…]
-
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم، همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
از تو با مصلحتِ خویش نمیپردازم همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ور نه بسیار بجوییّ و نیابی بازم
نه چنان معتقدم کهم نظری سیر کند یا چنان تشنه که جیحون بنشاند[…]