-
گر یار چنین سرکش و عیار نبودی، حال من بیچاره چنین زار نبودی
گر یار چنین سرکش و عیّار نبودی حالِ منِ بیچاره چنین زار نبودی
گر عشقِ بتان خنجرِ هجران نکشیدی در روی زمین خوشتر ازین کار نبودی
از شادیِ من خلقِ جهان شاد شدندی گر بر دلِ من بارِ غمِ یار[…]
-
ای غذای جان مستم نام تو، چشم عقلم روشن از انعام تو
ای غذای جانِ مستم نامِ تو، چشمِ عقلم روشن از انعام تو
عقلِ من دیوانهجانم مست شد تا چشیدم جرعهای از جام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر تا بدیدم سیمِ هفت اندام تو
[…] -
من کیم اندر جهان، سرگشتهای، در میانِ خاک و خون آغشتهای
من کیم اندر جهان، سرگشتهای، در میانِ خاک و خون آغشتهای در ریای خود منافقپیشهای، در نفاقِ خود ز حد بگذشتهای شهرگردی، خودنمایی، رهزنی، مفلسی بی پا و سر سرگشتهای در ازل گویی قلم رندم نبِشت، کاشکی هرگز قلم ننبشتهای یک سرِ سوزن ندیدم روی دوست، پس چرا گم کردهام سررشتهای بر همی جوید دلم[…]