-
در چاه فتاد دل برآرش، بیچاره و منتظر مدارش
در چاهْ فتاد دلْ برآرش، بیچاره و منتظر مدارش
ور وعده دهیش تا به فردا امروز بسوزد این شرارش
بخْشای برین اسیرِ هجران بر جانِ ضعیفِ بی قرارش
هرچند که ظالم است و مجرمْ[…]
-
الا ای شاه یغمایی شدم پرشور و شیدایی، مرا یکتاییی فرما دوتا گشتم ز یکتایی
الا ای شاهِ یغمایی شدم پرشور و شیدایی مرا یکتاییای فرما دوتا گشتم ز یکتایی
دو تایم پیشِ هر احول بکن این مشکلِ من حل تویی آخر تویی اول تویی دریای بینایی
زهی دریا زهی گوهر زهی سرّ و زهی[…]
-
ای جان مرا از غم و اندیشه خریده، جان را بستم در گل و گلزار کشیده
ای جانِ مرا از غم و اندیشه خریده، جان را به ستم در گل و گلزارْ کشیده
دیده که جهان از نظرش دور فتادهست نادیده بیاورده دگرباره بدیده
جان را سبکی داده و بُبریده ز اشغال تا دررسد اندر هوسِ[…]
-
امروز گرو بندم با آن بتِ شکّرخا، من خوشتر میخندم یا آن لب چون حلوا
امروز گرو بندم با آن بتِ شکّرخا، من خوشتر میخندم یا آن لبِ چون حلوا من نیم دهان دارم، آخر چه قدَر خندم، او همچو درختِ گُل، خندهست ز سر تا پا هستم کن جانا خوش تا جان بدهد شرحش، تا شهر برآشوبد زین فتنه و زین غوغا شهری چه محل دارد کز عشق تو[…]
-
چون تلفِ عشق موبّد شدی، گر تو یکی روح بُدی صد شدی
چون تلفِ عشقْ موبّد شدی، گر تو یکی روح بُدی صد شدی مست و خراب و خوش و بی خود شود خَلقْ چو تو جلوهگرِ خود شدی ای دل من باده بخور فاش فاش، حد نزنندت چو تو بیحد شدی حد اگر باشد هم بگذرد، شاد بمان تو که مخلّد شدی ای دلِ پرکینه مصفّا[…]
-
من دم نزنم لیک دمِ نحن نفخنا در من بدمد ناله رسد تا به ثریّا
من دم نزنم لیک دمِ نحن نفخنا در من بدمد ناله رسد تا به ثریّا این نای تنم را چو ببرّید و تراشید، از سوی نیستانِ عدم عزّ تعالا دل یکسر نِی بود و دهان یکسر دیگر، آن سر ز لبِ عشق همی بود شکرخا چون از دمِ او پر شد و از دو لبِ[…]
-
بیا، مگریز شیران را، گریزانی بوَد خامی، بگو نار ولا عار، که مردن بِهْ ز بدنامی
بیا، مگریز شیران را، گریزانی بوَد خامی، بگو نار ولا عار، که مردن بِهْ ز بدنامی چو حلّهٔ سبز پوشیدند عامهٔ باغ آمد گل، قبا را سرخ کرد از خون ز ننگِ کسوتِ عامی لباسِ لاله نادرتر که اسود دارد و احمر، گریبانش بوَد شمسی و دامانش بوَد شامی دهان بگشاد بلبل گفت به غنچه[…]
-
زو فراموش شدت بندگی و خدمت من، بی وفا نیستی آخِر مکن ای جانِ چمن
زو فراموش شدت بندگی و خدمت من، بی وفا نیستی آخِر مکن ای جانِ چمن خود یکی روز نگفتی که مرا یاری بود، زود بستی ز من و نام من ای دوستدهن سخنانی که بگفتیم چو شیر و چو شکر، وان حریفی که نمودیم پی خمر و لبن من ز مستیِّ تو گر زانکِ شکستم[…]
-
ای نور چَشم و دلها چون چشمِ پیشوایی، وی جانْ بیازموده کورا تو جانفزایی
ای نورِ چَشم و دلها چون چشمِ پیشوایی، وی جانْ بیازموده کورا تو جانفزایی هرجا که روی آورْد جان روی در تو دارد، گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی هر جانبی که هستی در دعوت الستی، مستی دهی و هستی در جود و در عطایی در دل نهی امانی هر سوش میکشانی،[…]
-
ای ساقیانِ مشفق، سودا فزود سودا، این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
ای ساقیانِ مشفق، سودا فزود سودا، این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا ای میرِ ساقیانم ای دستگیرِ جانم، هنگام کار آمد مردانه باش مولا ای عقل و روحِ مستت آن چیست در دو دستت، پیشآر و در میان نِه، پنهان مدار جانا ای چرخْ بیقرارت وی عقل در خمارت، بگشا دمی کنارت، صفرام کرد[…]