طرفه می دارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد
طرفه می دارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد خوشتر است از باغِ وَرد
دوستانت را که داغِ مهربانی دل بسوخت گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد
حاکمی گر عدل خواهی کرد[…]
تو مپندار کز این در به ملامت بروم دلم اینجاست بده تا به سلامت بروم
تو مپندار کز این در به ملامت بروم دلم اینجاست بده تا به سلامت بروم
تَرکِ سر گفتم از آن پیش که بنْهادم پایْ نَه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
من هوادار قدیمم بدهم جانِ عزیز نو ارادت[…]
ای عاشقان ای عاشقان من عاشق دیوانه ام در عشق و در شوریدگی در کاینات افسانه ام
ای عاشقان ای عاشقان من عاشقِ دیوانه ام در عشق و در شوریدگی در کاینات افسانه ام
از ساغر و پیمان مگو امروز با ما کز ازل مستِ شرابِ عشقِ او بی ساغر و پیمانه ام
مستِ شرابِ وصلِ او[…]
شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار وقت غم بگذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار وقتِ غم بُگْذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
شیوه ی دین داری و عقل است یاران را قرین می کشیّ و عشق بازیّ و جنونْ ما را شعار
عاشقان[…]
جان هوادار تو شد فاش مکن اسرارش دل به سودای تو افتاد گرامی دارش
جان هوادار تو شد فاش مکن اسرارش دل به سودای تو افتاد گرامی دارش
عشق یاغی شد و با ما سرِ غارت دارد وصل را گو که عنایت کن و وامگذارش
مبتدی را به کرَم جرعه تصدّق فرما منتهی را[…]
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلبِ روزیِ ننْهاده کنی
آخر الامر گِلِ کوزه گران خواهی شد حالیا فکرِ سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس[…]
یکره ز وصل خویش مرا بهرهمند کن اغیار را بر آتش غیرت سپند کن
یک ره ز وصلِ خویش مرا بهرهمند کن اغیار را بر آتشِ غیرت سپند کن
ای میوۀ امید فرود آیْ خود ز شاخ یا آنکه دستِ کوتَهِْ ما را بلند کن
ز اغیارْ دردِ خویش سِتان و به من سپار[…]
مشو فریفته حسن صورت ای درویش به روی شاهد معنی گشای دیده خویش
مشو فریفتۀ حُسنِ صورت ای درویش به روی شاهدِ معنی گشایْ دیدۀ خویش
مکن به دیدن خوش قامتان به بالا رویْ مباد مانی ازین کار و بارْ سر در پیش
ملاحتِ سخنِ عشق عاشقان دانند نیافت چاشنی این نمک بجز[…]
ما حق شناس پیر مغانیم و دیر او خالی نه ایم یک نفس از ذکر خیر او
ما حق شناسِ پیرِ مغانیم و دِیْرِ او خالی نِه ایم یک نفس از ذکر خیر او
مِیْ خور برغم دهر که خونِ تو میخورند کیوانِ دیر دُور و مهِ زود سیر او
ساقی بیا که ملک سلیمان بباد رفت[…]
خون دل از دو دیده بدامن همی کشم باری گران نه در خور این تن همی کشم
خونِ دل از دو دیده به دامن همیکشم باری گران نه در خورِ این تن همیکشم
رخسارِ من چو کاه و بر او دانههای اشک این کاه و دانه بین که به خرمن همیکشم
افتاده ام چو سایه و چالاک[…]